قصه تنهایی ...

در باور یونانیان باستان هر پدیده ای یک خدایی داشت. همه خدایان هم یک خدا یا پادشاه بزرگ داشتند که اسمش زئوس بود. یک شب به مناسبتی زئوس همه خدایان را به جشنی در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.
دیوانگی و جنون هم خدایی داشت بنام مانیا. مانیا چون خودش خدای دیوانگی بود طبیعتا عقل درست و حسابی هم نداشت بود....!
خدایان از هر دری سخنی می‌گفتند تا اینکه نوبت به آفریدیته رسید که خدای عشق بود. حرف‌های خدای عشق به مذاق خدای جنون خوش نیامد و این دیوانه عالم ناگهان تیری را در کمانش گذاشت و از آنسوی مجلس به سمت خدای عشق پرتاب کرد. تیر خدای جنون به چشم خدای عشق خورد و عشق را کور کرد.
هیاهویی در مجلس در گرفت و خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند. زئوس خدای خدایان مدتی اندیشه کرد و بعد به عنوان مجازات این عمل، دستور داد که چون خدای دیوانگی چشم خدای عشق را کور کرده است، پس خودش هم باید تا ابد عصا کش خدای عشق شود. از آن زمان به بعد عشق هر کجا می‌خواهد برود جنون دستش را می‌گیرد و راهنمایی‌اش می‌کند.
به همین دلیل است که می‌گویند عشق کور است و عاشق دیوانه و مجنون می‌شود. پس تیر و قلب و نقش این دل تیر خورده ای که می‌بینید ریشه در اسطوره های یونان باستان دارد.
بعدها رومیان باستان آیین و اسطوره های یونانیان را پذیرفتند و تنها نام خدایانشان را عوض کردند. در افسانه‌های روم باستان زئوس را ژوپیتر، خدای جنون را ارا و خدای عشق را ونوس می‌نامیدند.
در نتیجه به باور آنها ارای دیوانه چشم ونوس زیبا را کور کرد.
 

نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت 16:3 توسط الهام|

    

۲۹بهمن (Valentine) در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با روز 29 بهمن که "سپندار مذگان" یا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت بوده است كه در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می كردند و علاوه بر اینكه ماه ها اسم داشتند، هریك از روزهای ماه نیز یك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) كه نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاكی" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یك چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یك بار، نام روز و ماه یكی می شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ یا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.
سپندار مذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پیدا می كردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می كردند.
روز عشق ایرانی مبارک.
 
 

 

نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت 15:45 توسط الهام|

happy valentine day
ولنتاین مبارک

نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:44 توسط الهام|

 

یک غریبه می خواهم
بیاید بنشیند فقط سکوت کند
و من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم...
تا کمی کم شود این همه بار ...
بعد بلند شود و برود
انگار نه انگار...
 


نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:36 توسط الهام|

 

دارم فکر می کنمــــــــ ــــــ
چقدر خوب می شـــــــــــــــــ ــــ ــــ ــــــد
نزدیک صورتم نفس می کشــــــــــــــــ ــــــــ ــــــ ــــــــیدی
می دانـــــــ ــــــ ـــــــــی؟
من رک تر از آنمــ ــــــ ــــ ــــ
که نبوسمتــــــــــــــــــــــ ـــــ ـــــــــ


نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:35 توسط الهام|

بوسه را باید تکرار کرد ،
بوسه پلی است برای ابراز احساسات پاک ...
بوسه مرد و زن نمیشناسد ،
پل ها را خراب نکنید ...

نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:32 توسط الهام|

هیچ چیز جر مهربانی واژه هایت
میان لهجه ی مبهم صدایت
نیازهای زنانه ام را قلقلک نخواهد داد.
فریاد بزن مردِ من،
اینبار تو سر بده آواز دوستت دارم را
از لابلای غرور لبهایت ...

 

نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:22 توسط الهام|

مه درصف ایستاده بودند و به  نوبت آرزوهایشان را می گفتند...
بعضی ها آرزوهای خیلی بزرگی داشتند و بعضی ها هم آرزوهای بسیار کوچک و پست !
نوبت به او رسید ، از او پرسیدند: چه آرزویی داری؟

گفت : می خواهم همیشه به دیگران یاد بدهم ، بی آنکه مدعی دانستن و دانایی
باشم.
پذیرفته شد! گفتند : چشمانت را ببند و چشمانش را بست...
وقتی چشمانش را باز کرد، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ در آمده است !
با خود اندیشید: حتما اشتباهی رخ داده، من کهاین را نخواسته بودم ؟!!
سالها گذشت... روزی داغی اره را بر روی کمر خود حس کرد !
بازاندیشید : عمر به پایان رسید و من بهره خویش را از زندگی نگرفتم ...!
با فریادی غمبار سقوط کرد...
نفهمید چه مدت خواب بود یا بیهوش!
با صدایی غریب؛ که از روی تنش بلند می شد؛ به هوش آمد !
تخته سیاهی بر دیوار کلاسی شده  بود ...

ویلیام وایت : از فردا نمی ترسم چراکه دیروز را دیده ام و امروز را دوست دارم

نوشته شده در پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:9 توسط الهام|

زمانی که من بچه بودم،مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم 
آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویتها شده استدر آن وقت، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم  دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویتهای سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم،شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذرخواهی می کردو هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویتهای خیلی برشته هستمهمان شب، کمی بعد که رفتم بابام را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویتهاش سوخته باشد؟ او مرا در آغوش کشید وگفت:مامان تو امروز روز سختی را در
سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد
زندگی مملو از چیزهای ناقص... و انسان هایی است که پر از کم و کاستی هستند .

خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم، مثلاً مانند خیلی از مردم، روزهای تولد و سالگردها را فراموش میکنم
اما در طول این سالها فهمیده ام که یکی از مهمترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایداردرک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت های خوب، بد، و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان ها رابطه ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نخواهد شد
این موضوع را می توان به هر رابطه ای تعمیم داد. در واقع، تفاهم، اساس هر روابطی است،هر رابطه ای با همسر یا والدین، فرزند یا برادر،خواهر یا دوستی!کلید دستیابی به شادی خود را در جیب کسی دیگر نگذارید  آن را پیش خودتان نگهدارید. بنابراین، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید، و آری، حتی از نوع سوخته که حتماً خیلی خوب خواهد بود.!.!.!.!

 

 کاش همه می دانستند زندگی شادی نیست 

 شاد کردن است

 زندگی قهقهه نیست 

  لبخند است

نوشته شده در پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:46 توسط الهام|

عارفی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ...

هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند !

با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !!!

مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی ؟!

هندو گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...

چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟! 

هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند... 

سخن روز :  انسان هم ميتواند دايره باشد و هم خط راست. انتخاب با خودتان هست : تا ابد دور خودتان بچرخيد يا تا بينهايت ادامه بدهيد...

نوشته شده در پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:43 توسط الهام|

 

هنوز از نبودنت دل میگیره

وقتی صدات نمی پیچه غم می باره

چشام اشکی نداره کویر شده

سایه ی بودنه تو برام بسه

دنیا ارزش نداره تو نباشی

حتی اگه یه روز باشه تو می دونی

برام از قشنگی هم قشنگتره

وقتی اسم من و تو با هم باشه

اگه تو هم غرورتو جا بذاری

اگه تو هم عشقتو فریاد بزنی

کوهی که کوهه مانع ما نمیشه

جدایی حریف عشق و بودن ما نمیشه

می دونم خدایی که اون بالاهاست

حامی قلبای دور از بدیهاست

راضی نشو به شکست قلب من

خیلی تنها و غریبه دست من

همه روزام ارزونیه یه تار موت

ازم نگیر آغوشتو با یه سکوت....

نوشته شده در پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:28 توسط الهام|

کسی که وبلاگ می سازه براش میشه مثل دفتر خاطرات که بتونه حرفای نگفتشو اونایی که نمی تونه به هیچ کس بگه رو بنویسه و دلشو خالی کنه نه که نخواد بگه کلمه های مناسب پیدا نمی کنه که بخواد حرف بزنه منم یکی از اونام که دلم و زبونم پر حرفه اما.... نمیشه انگار جمله ها دلشون نمی خواد خودشونو نشون بدن

قصه تنهایی من فرق داره با همه قصه ها جسمم تنها نیست اما وجودم به یکی احتیاج داره که فقط یه وقتایی بهش سر میزنه گدای محبتی شده که شبنم اشکاش هم مخلفاتشه شبا تا چشمام تر نباشه خوابم نمی بره .. شدم مثل دیوونه ها ...

نمیدونم دیگه چی کار کنم شایدم محبت کردن من ایراد داره اما هر چی هست از ته دله واقعیه ولی نمیشه فقط گاهی جواب میبینه همیشه تشنست آخه مگه چند نفر میتونن جای یه نفر و بگیرن همه دنیا جمع بشن باز نمیشه باید خودش باشه حرفای خودش محبت خودش بوسه های خودش...............

نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 9:1 توسط الهام|

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرودبا تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتندو...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسیبه انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابدوتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشویدبانوی دریای من...کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفتکاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.

 

نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 8:46 توسط الهام|

در باغ  ” بی بر گی ” زادم

 و در ثروت فقر غنی گشتم 

و از چشمه ی ایمان سیراب شدم

و در هوای دوست داشتن ، دم زدم

و در آرزوی آزادی سر بر داشتم

و در بالای غرور ، قامت کشیدم

و از دانش ، طعامم دادند

و از شعر، شرابم نوشاندند

و از مهر ، نوازشم کردند

و ” حقیقت ” دینم شد و راهِ رفتنم

و ” خیر ” حیاتم شد و کارِ ماندنم

و ” زیبایی” عشقم شد و بهانه ی زیستنم

نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 8:42 توسط الهام|

 

من می گم عشق پروانه به شمع یه دروغه

نگاهای عاشقانش وقت پر زدن به دروش یه دروغه

 

اگه عاشق بود موقع خاموشی تنها نمی رفت

او عاشق نور بود نه شمعی که بی حاصل گشت

 

من می گم عشق یه ماهی به دریا یه دروغه

بوسه هاش به آب و دریا یه دروغه

 

بهونست اگه هر لحظه باهاشه

چون اگه دریا نباشه ماهیه شده یه لاشه

 

من می گم عشق ماه به آسمون یه دروغه

خنده هاش که به آسمون می باره یه دروغه

 

ماهه که جز آسمون جایی نداره

اگه آسمون نباشه ماه هم وجود نداره

 

رو زمین توی آب یا آسمون

کسی عاشق نیست اینو باور بکن

 

حرف آخر و بگم دیگه تموم

ما عاشق خودمونیم تمام عمر

نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,ساعت 16:0 توسط الهام|

 

زندگی کردن برام شده عادت

رفتن تو این مسیر مث تیک تاک ساعت

گوش کردن به سکوت کنج تنهایی

کارم اینه نوشتن حرفای تکراری

تو تنهایی کسی نیست که باور کنه من رو

همدمم فقط همینه یه دفتر و مداد جادو

 

نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,ساعت 15:55 توسط الهام|

 

تو مال من نیستی

ای پرنده کوچک خوشبختی

قفسی که در سینه ام بود

انگار برای پر زدن تو جایی نداشت

موندنت ، خوندنت

                              فقط از روی عادت بود

تو آزادی ای پرنده کوچک خوشبختی ام!

برو تا در غربت دل من

دل گرفته و غریب نمانی

برو

          برو

                   برو

                             ...

نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,ساعت 15:50 توسط الهام|

 

جام امشب را  به سلامتی مرگ نوشیدم

 چه بی پروا  عبور کردم از خط قرمز هم آغوشیش

با عاشقانه های  که دورند از نفس های خشک ابهام

مرا برد به لامکان ...

 سیال بودن و فنا شدن چه نزدیک است وچه دور!

برای رسیدن به عدمت لحظه شماری می کنم

هوای صدایت در سرم هنوز می خواند  کوچ نزدک است ...

هنوز برسر پیمانت هستی

نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:41 توسط الهام|

گمـــــــــان می کـــــردم وقتــــــــی نبــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــاشم

دلـــــت می گیــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــرد

چند ماه
از رفتنــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــت می گذرد . . .

چه خیـــــال ِ بیهوده ایـــــــ

وقــــتی دلت با دیگریســــــــت ...

نوشته شده در چهار شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:29 توسط |

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند !

نوشته شده در چهار شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:23 توسط |

دل من شد عاشق این بی کسی

کول بارم پر شده از بی کسی

درد من درد دل است مرحم ندارد ای عزیز

روح من پژمرده است آرام ندارد ای عزیز

قلب من شد معدن رنج و عذاب

کار من شد شب نشینی با شراب

ای خدا

درد دلم را مرحمی ده ای خدا

روح من را صیقلی ده ای خدا

نوشته شده در چهار شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:16 توسط |

یادش بخیر باهم میرفتیم ماهی گیری
اون ماهی های زیادی میگرفت
میخندید و میگفت:
یعنی نمیتونی یه ماهی تور کنی؟؟؟؟
لبخندی زدم ومحکم بغلش کردم وگفتم؟
...من خیلی وقته ماهیمو تور کردم...

نوشته شده در چهار شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:15 توسط |

 

ای کاش به خدا آنچنان باور داشته باشید که چرایی برای آنچه هستید به میان نیاورید.

ای کاش پیامدهای  بیکرانی را که زاییدهَ دعا کردن است را از خاطر نمی بردید. ای کاش امروزمان پر از صلح و آرامش باشد.  

ای کاش از نعماتی که دریافت می دارید استفاده کنید و عشقی که نصیب تان می شود را به دیگران منتقل کنید.

ای کاش گنجایش دانستن این مطلب که فرزند خدا هستید را داشته باشید.

بگذارید این حضور در مغز استخوان تان جاری شود،

به روح تان اجازه دهید آواز بخواند،

پایکوبی کند ستایش کند و عشق بورزد.

نوشته شده در شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:11 توسط الهام|

قشنگترین عشق؛
نگاه همیشگی خداوند بر بندگانش است!
ترا بهمان نگاه میسپارم دوست عزیزم...

نوشته شده در شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 9:28 توسط الهام|


آخرين مطالب
» فقر یعنی...
» بهترین باش
» گردو یا الماس؟
» عتیقه فروش
» چه تلخ است روابطمان این روزها...
» زندگی کن
» گند زدیم...
» فرق عشق و ازدواج
» امید عشق زیبایی
» گرگ
» خدا
» خلقت زن
» زرنگتر از اصفهانی ها
» کم کم یاد خواهی گرفت
» تف به این شانس...
» لباس فارغ التحصیلی
» آدم ها دو دسته اند...
» خوشبختی کجاست...؟؟؟!!!!
» حس مرد

Design By : Pichak